کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

خاطره

مریضی علارغم همه دردسراش 

گاهی بهت مجال میده بشینی و کمی 

با خودت خلوت کنی ...

تو این خلوت کردنای این چند روزه

یاد یه خاطره ی جالب افتادم...

 

 چند وقت پیش کارگاهی شرکت کرده بودم

جلسه اخر قرار شد هر کسی نقاشی زندگیشو

بکشه،نقاشی ها خیلی جالب بودن و وقتی خوب

دقت میکردی ،روحیه و زندگی و طرز فکر و 

حتی نا خوداگاه طرف پیدا بود ...

بین همه ی نقاشی ها ،یکی از همه جالب تر بود 

یه اقای نزدیک ۳۰ ساله ای که تو جلسه های اول

خیلی خشک و با نظم و سخت به نظر میومد 

از اون دسته ادمایی که همه رفتارشون برنامه 

ریری شده و قانون مندن ...

خوب صفحه نقاشی رو پر از صفر و یک کرد و یه

قلب کمرنگ وسطش کشید ،نقاشیشو اینطور 

توصیف کرد:

من با برنامه نویسی تو زندگیم به همه چیز رسیدم 

کار ،پول ،تفریح ،حتی نواختن موسیقی ،یه جورایی 

کامپیوتر و برنامه نویسی همه چیز بهم داده به جز 

احساس،اکثر ادما وقتی منو میبینن اول اون قیافه

صفر و یکی ،سخت ،بی احساس منو میبینن و کسی 

قلب مهربون پشت این صفر و یکا رو نمیبینه

امیدوارم کسی پیدا بشه که بتونه قلب پر احساسمو 

از پشت این اعداد درک کنه.

واقعا خودشو زیبا توصیف کرده بود .


پانوشت:

اولین کاکتوسی که هدیه گرفتم ،اونم از یه غریبه

که شناختی ازم نداشت ،خیلی عجیب و غیر منتظره 

بود،همیشه برام سوال بود اطرافیان با اینکه

 میدونند چقدر کاکتوس دوست دارم ولی برام هدیه 

نمی خرند،شایدم فکر میکنند انقدر کاکتوس دارم که

احتیاجی به کاکتوس هدیه گرفتن نیست...شاید

دومین کاکتوس که هدیه گرفتم،هفته پیش دوستم

 گفت کاکتوس یه جایی بودم اینا رو دیدم یادت افتادم

خریدم،گفتم حتما جکی و جونوری خریده ،باز کردم دیدم

دوتا گلدون کوچولو سفالی کاکتوس بود،واااای 

انقدر بهم چسبید ...

خدایا شکرت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد