کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

اولین بارون پاییزی

۹۸/۷/۳۰

اولین بارون پاییزی سال ۹۸ برای من همراه با 

پرواز کبوترای کوچولوم بود ...

امروز صبح که اژادشون کردم 

اول از همه رفتن رو پشت بوم ...

روزی که از تخم در اومدن،لخت و زشت بودن

گذشت و گذشت تا پراشون در اومد و خوشگل

شدن و کم کم تونستن کمی پر بزنن و از زمین 

بلند بشن ...

  فکر می کردم رو سقف نشستن مثل چند روز پیش

و خودشون میان پایین ...

وقتی رفتم تو حیاط دیدم دارن پرواز می کنن 

و دور خونه می چرخن ....

یعنی نمی دونید چقدر شیرین بود حس اولین پروازشون

قابل توصیف نیست...انگار خودت داری پرواز می کنی...

بعد یه مدت دیگه ندیدمشون ...بارونم گرفته ...الان از

رفتنشون چند ساعتی می گذره...

نمی دونم بر می گردن یا نه ...

ولی وقتی پرواز یاد بگیرن ،بقیه ش مهم نیست 

هرجا برن ...هر جا باشن 

یه دلشوره عجیبی دارم مثل پدر و مادرایی که بچه هاشونو

برای اولین بار می فرستن تنهایی دانشگاه...

یه حس شیرین تلخ....که همش منتظرن و گوشیشونو 

چک می کنن تا بلکه خبری از عزیزشون برسه ...

حالا هر چند وقت یه بار می رم و اسمونو چک می کنم ،

حیاط می گردم ،بلکه بچه ها اومده باشن...

 اون طرف تر یه دسته کبوتر پرواز می کنن

نکنه ...نکنه ...

خدایا خودت مواظبشون باش.

پانوشت:

بر نگشتن .


نظرات 1 + ارسال نظر
Baran چهارشنبه 1 آبان 1398 ساعت 20:36 http://haftaflakblue.blogsky.com/

الهی❤
یا کریم های مام روی کنتور برق دنیا اومدن و
همین جور مثال کبوترهای شما لخت و
ژشت بودن و
نم نمک پروبال دار شدن و
خودشون ،خودشونو آژاد کردن
بعد رفتن تو آسمون،چرخ زدن و...
الانه صبح ها و
وقت اذان ظهر میان واسه دونه خوردن

خلاصه جووونم براتون بگه که
امروز گندم نداشتم و
بغلور واسشون ریختم به مامانم نگیناپوستمو میکنه

خدایا مراقب کاکتوس و
کفترای نازش باش
چقدر این چک کردن ودلشوره و
مسئولیت والدانه رو قشنگ به تصویر کشیدین

مرسی که هستین کاکتوس جانِبهتراز ماه م

خیلی باحاِلن
دلم می خواد یه بار کبوتر محکم پرت کنم 
بره کلی بگرده و بعد برگرده
اوخه ... حالا یه بار اشکال تداره
خواهری اومده دلداریم بده میگه 
بچه ها همینن دیگه ...هی بهشون برس 
بزرگ بشن بعد میزارن میرن 
یعنی کشته دلداری دادنش شدم 
آون روز تو ایستگاه قطار یه پدر و مادره دخترشونو داشتن میفرستادن دانشگاه ...یاد نگرانی اونا افتادم یهو 

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد