- جوان گفت :اما باده در شرع حرام است .
کیمیاگر گفت :
شر چیزی نیست که وارد دهان انسان
میشود،چیزی است که ازآن خارج میشود .
- کیمیااگر پاسخ داد ، زندگی زندگی را جذب می کند .
- بی آنکه فهمیده باشی که عشق هیچ گاه انسانی را از
دنبال مکردن افسانه شخصی اش باز نمی دارد ،اگر
چنین شود به خاطر آن است که عشق تو ، عشق
راستین نبود،عشقی که به زبان جهانی سخن می گوید .
- جوان گفت:تو را دوست دارم
دختر صحرا جواب داد : چیزی نگو ،دوست داری چون
دوست داری .برای عشق ورزیدن هیچ دلیلی وجود ندارد .
- انسان ها بیشتر به بازگشت می اندیشن تا به رفتن .اگر
انچه که می بافی ،از ماده ناب ساخته شده باشد ، هرگز
فاسد نخواهد شد و می توانی روزی بازگردی .اگرهمچون
انفجار یک ستاره ،تنها یک لحظه درخشش باشد به هنگام
بازگشت چیزی نخواهی یافت .اما انفجار یک ستاره را
دیده ای و تنها همین تحمل رنج را دارد .
- چشم ها قدرت روح را اشکار می کنند .
- کسی که در افسانه شخصی دیگران دخالت می کند
هرگز افسانه شخصی خود را کشف نخواهد کرد .
- چرا باید به ندای قلبمان گوش کنیم :
چون هرجا قلبت باشد ، گنجت هم همان جا خواهد بود .
- قلبش گفت:
حتا اگر گاهی اعتراض می کنم ،به خاطر آن است که
قلب یک انسان هستم و قلب یک انسان این گونه است
.از تحقق بخشیدن به بزرگترین رویاهاشان می ترسند ،
چون گمان می کنند سزاوارشان نیستند ، یا نمی توانند
به ان تحقق بخشند .ما قلب ها ، حتا از ترس اندیشیدن
به عشق هایی که منجر به جدایی ابدی می شوند ،
می میریم ، از ترس اندیشیدن به لحظه هایی که
می توانستند زیبا باشند و نبودن ، از ترس اندیشیدن
به گنج هایی که می توانستند کشف شوند و برای
همیشه در شن ها مدفون ماندند.چون اگر چنین شود،
بسیار رنچ خواهیم برد .
جوان : قلب من از رنج می ترسد .
کیمیاگر :
به او بگو ترس از رنج ، از خود رنج بدتر است . و این که
هیچ قلبی ، تا زمانی که در جست و جوی رویاهایش باشد،
هرگز رنج نخواهد برد .چون هر لحظه جست و جو ، لحظه
ملاقات با خداوند و ابدیت است .
- هر کس بر روی زمین همواره تجلی بخش بنیادی ترین
رسالت در سرگشت جهان است و اغلب این را نمی داند .
پانوشت:
جملات کتاب کیمیاگر
دوستان اگر کتابی شبیه کیمیاگر خوندین
ممنون میشم معرفی کنید .
بالاخره موفق شدم چندتا کتابی که هرکدومش
دو سه صفحه ازش مونده بودو تموم کنم .
انتخاب های خیلی خوبی بود از کیمیاگر. از خوندش سالهای سال می گذره. شاید روزایی که خوندمش بیشتر دنبال رویاهام بودم. به اندازه ی تمام این سالها که میگذره دوووووووووووور شدم از رویاهام...
ممنون .
منم دوسالی میشه شروع کردم ولی تمومش نکرده بودم
صحبت های فاطمه هم خیلی جالب بود و توصیف صحرا و تیکه اخر داستان که معرکه بود
ممنون کاکتوسی خیلی خوب بودن
کتاب شبیه این (پیامبر )خلیل جبران هست البته با ترجمه مهدی مقصوی عالیه
مرسی مهدیس
سعی می کنم بخونمش