-
در خموشی های من فریادهاست
چهارشنبه 30 آبان 1403 16:37
درخت بید پیر دلش گرفته بود، خیلی وقت بود با کسی سخن نگفته بود...خیلی دلش گرفته بود و چشم انتظار رهگذری که چند لحظه ای بر روی صندلی پارک در کنار او توقف کند و شاید حرفی، شعری، آهنگی با خود زمزمه کند تا دل بید کمی آرام شود... درخت در این افکار بود که پیرزنی امد و روی صندلی کنار بید نشست... پیرزن غرق در افکار خودش بود......
-
تولدی دیگر
جمعه 9 دی 1401 01:03
سلام امروز تولد بانو فروغ بود... با اینکه یه ساعتی از ۸ دی گذشته اما از وقتی با استوری دوستام متوجه شدم امروز تولده فروغه... حس عجیبی دارم... کلی خاطره برام زنده شد... یادمه اولین بار خیلی سال پیش روز تولدم تو مغازه کتابفروشی یه جلد تولد دیگر فروغ دوستم برام خرید... فروغ خیلی دوست دارم... شعر با فروغ شروع کردم ... و...
-
غم
جمعه 29 بهمن 1400 22:33
-
۲۳ مهر
پنجشنبه 22 مهر 1400 19:13
-
جمع عشاقان
شنبه 12 تیر 1400 09:28
آن شب چه کسی مرا به خود می خواند؟ درخت انگور یا زمین خشک، که تشنه ی جرعه ای آب بود؟ آن شب چه کسی مرا به خود می خواند؟ ماه یا ستارگان دور دست که مدت ها نظارگرشان نبودم؟ آن شب چه کسی مرا به خود می خواند؟ باد که دلش برای لمس تنم تنگ شده بود یا آسمان و ابرهایش؟ آن شب چه کسی دلش برایم تنگ شده بود که چنین رقص رنگینی در من...
-
تیر خلاص
چهارشنبه 2 تیر 1400 22:03
-
ایام
دوشنبه 17 خرداد 1400 23:29
-
ساعت۹
یکشنبه 16 خرداد 1400 09:27
-
این روزهای عجیب
یکشنبه 16 خرداد 1400 00:41
-
بیهوشی!!!
سهشنبه 31 فروردین 1400 00:30
خیلی وقته می خوام بنویسم اما نمیشه شاید حادثه انقدر برام بزرگ بوده که هنوز برام حل نشده، اما شاید نوشتن تنها امید رهایی باشه. یکی از خاطراتی که این مدت برام خیلی آزار دهنده بود خاطرات اتاق عمل بود، ترسیده بودم ، گیج بودم تو شک بودم.... بماند که قبل عمل چقدر ازت امضا می گیرن که اگر مردی مسئولیتی نداشته باشن... من چون...
-
دنیای خشم
یکشنبه 29 فروردین 1400 01:51
به ماه زل می زنم و در خیالات خود فرو می روم در تنگنایی عجیب از احساس خود را رها می کنم نمی دانم آرامم یا خود را به آرامش زده ام و کوهی از خشم و درد را سرکوب کرده ام... ستارگانی دور چشمک می زنند و صدای خنده ی از خانه ی همسایه به گوش می رسد و من تنها در گوشه ی دنج یک حیاط قدیمی، گوش سپرده ام به صدای راه رفتن مارمولکی که...
-
آرامش
جمعه 28 شهریور 1399 20:52
من فقط عاشق اینم وقتی از همه کلافم بشینم یه گوشه ی دنج موهای تو رو ببافم. # قمیشی
-
مرثیه ای برای روح
دوشنبه 24 شهریور 1399 12:19
گاهی وقتا نوشتن میشه سخت ترین کار دنیا.... جونم براتون بگه، تو زندگیم دوستای صمیمی کمی داشتم...یه برهه هایی اصلا نداشتم... ادمای خوب زیادی اطرافم هستن ولی اینکه کسی باشه که بتونی حرفای دلتو بهش بزنی خیلی فرق داره... گاهی اوقات تو یه برهه ای از زندگی یه آدمایی برامون خیلی خاص میشن...این جور وقتا منی که گفتن خیلی حرفا...
-
نغمه ی درون
شنبه 22 شهریور 1399 22:31
به چی حتیاج داری؟ به یه نوشتن طولانی . . . به یه دسته کاغذ کاهی به یه قلم که از نوشتن و رقصیدن رو کاغذ خسته نشه به یه دست که یاری کنه و ذهنی که آماده خودافشایی باشه. احتیاج دارم ..به یه نوشتن طولانی خیلی طولانی # کاکتوس
-
دوستت دارم
یکشنبه 5 مرداد 1399 23:12
تا حالا براتون پیش اومده که بعضی کتابا رو یه جور خاص دوست داشته باشید؟ ( په نه په ..فقط واس تو پیش اومده ...والا ... ) جونم براتون بگه ..من همیشه دوست دارم کتابایی که برام خیلی خاص هستند... وجودشون گره بخوره به یاد یه نفر... یعنی دوست دارم اون کتابو هدیه بگیرم ... اینجوری هروقت کتاب باز می کنم به اون فرد فکر می کنم...
-
هنوزم وقتی می خندی...
یکشنبه 5 مرداد 1399 22:18
از پنجره ماه پیداست و به قولی ماه بالای سر تنهاییست هر از گاهی بهش نگاه می کنم و شروع می کنم به تایپ کردن... راستش چند روزه حال دلم اشوبه انگار قرار یه اتفاقی بیوفته ان شاءالله که خیره چند روز آهنگ دیگه دیره از تورج شعبانخانی گوش می دم . تیکه تیکه ش کلی برام خاطره زنده میشه... هنوزم چشمای تو مثل شبای پرستاره ست هنوزم...
-
دل آدمی
یکشنبه 29 تیر 1399 21:56
ای خدا دل آدمی چیه ؟؟؟ هر چقدر هم بگی نباید به کسی وابسته بشی ... نباید لبخندتو گره بزنی به دیگران ... اما ...گاهی این دل ...این دل لامروت دلش می خواد یه گوشه بشینه ساکت وآروم تا یکی بیاد و دستشو بگیره ...بهش لبخند بزنه ... گاهی دل آدمی دلتنگ دل یه آدم دیگه میشه اون وقت می شینه یه گوشه و اشک می ریزه اون وقته که بی...
-
زنی افسونگر
شنبه 28 تیر 1399 22:35
در اعماق دل یک شاعر زنی است که از زبان شاعر سخن می گوید... آری ،در اعماق دل یک شاعر زنی است افسونگر که از زبان شاعر سخن می گوید گاه،چون زنی عشوه گر با زبان او خود را می ستاید و گاه چون دخترکی رنجور،عشق را می طلبد گاه با زیرکی شاعر را تا عمق ویرانی می برد و گاه با دلسوزی مادرانه تسکینش می دهد هرگاه شاعر را در خیال خویش...
-
شیرینی
جمعه 20 تیر 1399 23:28
خوب جونم براتون بگه چند وقتی بود که من و سوگلی شیرینی درست نکرده بودیم قبل هر چیزی بگم گه قصه پختن کیک و شیرینی بر می گرده به ماه رمضون پارسال... یعنی ماه رمضون هی شیرینی درست می کردیم ... نمی تونستیم بخوریم ... می موند ... اصلا یه وضعی ... بعدم کم کم ... یواش یواش ... پختیم و خراب کردیم تا الان یکم اوضاع خوب شده ......
-
تولد
جمعه 20 تیر 1399 12:15
تولدت مبارک عمو بهمن عزیز امیدوارم همیشه ی همیشه سلامت باشی و پر از امید و انرژی دوستدارت کاکتوس
-
باران
دوشنبه 16 تیر 1399 18:40
باران ...امان از دست باران بی دلیل همه باید یه باران تو زندگیشون داشته باشن تا شاید شوق دوباره نوشتن، دوباره متولد شدن تو وجودشون بیدار بشه... بارانی که بشوره و ببره همه دل نگرانی ها رو تا حالا نقش باران برای کسی بازی کردید؟؟؟ ممنون باران خانوم جان
-
دل نوشته کاکتوس
دوشنبه 16 تیر 1399 18:35
خوب دلم می خواد دوباره شرو ع کنم به نوشتن این مدت خیلی اتفاقا برام افتاد.... عجیب و غریب... به بعضیاش که فکر می کنم ، از خجالت آب میشم و به بعضیاش که فکر می کنم ،خدارو شکر می کنم زندگی دیگه ....اتفاقات ،آدمایی که میان تو زندگیمون ... آدمایی که از زندگیمون می رن و باز گاهی دلتنگشون می شیم، اشک می ریزیم ولی باز نمی...
-
مرا بخوان به کاکتوس ماندن
جمعه 13 تیر 1399 09:11
-
رویای یک گلدان
سهشنبه 20 اسفند 1398 01:17
از وقتی اهنگ گل سرخ زند وکیلی ، امروز گوش دادم ،به یادت افتادم یه حس عمیق دلتنگی .... امیدولرم هرجاهستی خوب خوب خوب باشی و پر از آرامش ......... پس از من یاد یک انسان همیشه با تو خواهد بود غم یک روح سرگردان همیشه با تو خواهد بود ♬♫♪ اتاق پاک قلبت مال من شاید نبود اما پس از من یاد یک مهمان همیشه با تو خواهد بود ♬♫♪ گل...
-
سیب
جمعه 9 اسفند 1398 21:35
زنی که خشمگین بوداز زندگی چنان سیب را با خشم پوست کرد و چنان با فشار آن را تکه تکه کرد که سیب از غصه ترک خورد و سلول هایش رنگ غم گرفت کودک نادانسته تکه سیبی را خورد سلول هایش رنگ غم گرفت مادر هنوز فکر میکرد به کودکش لطف کرده است .... اما ... کودک انگار غم سیب را دانست تکه ای را در آغوش دستانش گرفت مهربانانه نگاهش کرد...
-
خیال پشت پلک ها
سهشنبه 1 بهمن 1398 14:22
درمیان رفت و امد ابرها از مقابل خورشید ، هوا روشن و تاریک می شد و برای لحظه ای گرما و بعد سیاهی سنگین پشت پلکها .... باد می وزید و سوزی با خود می آورد پیشانی، اسیر سرما شده بود قطره ای از ناودان میچکید و ارامش فضا را در هم میشکست ... لحظه ای قطاری با صدای سهمگین، بی توقف عبور کرد و ریل ها را به لرزه انداخت... انگار...
-
نور
دوشنبه 30 دی 1398 11:01
معجزه گاهی بودن یه دوسته که برات نور هدیه میاره. ممنون
-
چگونه همدیگررا ملاقات کردیم؟
دوشنبه 30 دی 1398 10:40
چگونه همدیگر را ملاقات کردیم ؟ روزی ... پروانه ای همانند گلبرگی پرواز کرد و ارتعاش کوچکی ایجاد کرد. چطور همدیگر را ملاقات کردیم و به اینجا رسیدیم؟ گوشه ای از خیابان، که در بهار، عشقمان را بهم دادیم یک معجزه بود دستان یکدیگر را به آرامی نگه داشتیم و تا انتهای خیابان باهم قدم زدیم. قاصدک های زیر باجه تلفن به آرامی این...
-
دنیای کفش ها
دوشنبه 16 دی 1398 22:47
نگاه می کنم ، نگاه می کنم و نگاه ناگهان نگاهم گره می خورد به کفش ها کفش هایی که کف خیابان را لمس می کنند و بعضی به آهستگی و بعضی خیلی سریع از آن دل میکنند . تعدادی با دوستان خود و اکثرا به تنهایی قدم برمی دارند ... تعدادی خوشحال ...تعدادی خسته ... تعدادی رنگ پریده ... گاهی برق یک کفش در میان خیل جمعیت نگاهم را می...
-
مرگ و زندگی
شنبه 30 آذر 1398 10:21
دیشب خواب بودم ...دیدم یهو یکی داره صدام میکنه از خواب بیدار شدم که جوابشو بدم ولی هر کاری می کردم صدامو نمیشنید خوب که نگاه کردم ...خودمو روبه روم دیدم ...چند لحظه هنگ بودم ...سعی کرد صدا بزنم و به بقیه بگم ولی ... ولی صدایی ازم در نمیومد یه لحظه مکث کردم و گفتم من مردم ... تموم شد همه وجودمو غم گرفت ...خیلی دردناک...