حالم خوراک قدم های یک نفره
اتفاقای عجیبی افتاده ..
.بین دویابهتر ه بگم سه راهی عجیبی گیر کردم
دلم می خواد زودتر تموم بشه ....
اخلاقم گندتر از همیشه شده ...
امروز داشتم فکر میکردم چرا اینجوری شدم
یادم افتاد خیلی وقته نرفتم سفر ...
دلم برای شمال تنگ شده ...
با تمام وجود دلم دریا و جنگل می خواد
نمی دونم چرا ولی بیشتر دلم یه
جنگل پاییزی پر از برگای زرد و نارنجی می خواد
شایدم کمی سوز سرما ...
امروز وقتی گفت دارم میرم ...ناراحت شدم
همه از رفتنش خوشحال بودن ولی من نه
خیلی ها رو اذیت کرده ولی با هم مشکلی نداشتیم
هیچ کس دوسش نداره ولی من براش احترام قایلم
گاهی رفتارش درست نیست اما.....
هیچ کس نمی تونه اخلاقشو تحمل کنه ولی من می تونم
و کی هم نمی تونه اخلاقه منو تحمل کنه
هه دنیای عجیبیه ...
دارم می نویسم حوصله نداری نخون ولی من باید بنویسم
پانوشت:
دوستان کمی دعا لطفا
پانوشت:
امروز خواهری داشت می گفت
کی گفته کتک بچه ها رو نمی سازه
منظورش با من بود
برو ببین پدر مادرایی که بچه هاشونو میزنن
چقدر بچه هاشون حرف گوش میدن و
برای پدر و مادرشون کار می کنن
(حق داشت گویا )
بعضی وقتها با خودم می گم کاشکی پدر مادرما ما رو کتک میزدند
منم بعضی وقتا دلم یه کشیده درست حسابی می خواد