کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

تردید...

 

همیشه در میانه ی تردید  

نگاهیست به انتهای مسیر  

و نگاهیست به ابتدای روزگار سپری شده  

و درست در این لحظه ی پر سکوت پر تردید  

جسمی خسته و روحی سرگردان  

به امید رهایی ،فریاد  آزادی سر می دهد . 

کاکتوس  

 

نظرات 8 + ارسال نظر
خسرو چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت 16:10

چون می الفت بجام آشنایی ریختند
جام اول را به کام آریایی ریختند
قرن ها دنیا قرین فتنه بود و خود سران
خون مردم از پی زور آزمایی ریختند
تا یکی صاحب نوا گردد نبرده هیچ رنج
صد هزاران تن عرق در بی نوایی ریختند
از خدایان پراکنده نشد کاری درست
انبیا طرح بنای یک خدایی ریختند
نقشه خود خواهی و کبر و ریا بر هم زدند
وز خدا جویی اساس کبریایی ریختند
از / ودا / و از / اوستا / تا به قران مجید
نقشه وحدت به حکم رهنمایی ریختند
جامشان پر باده عزت که در تعظیم دوست
ساغر لطف و صفا از بی ریایی ریختند
ریخت بهر آشنایی طبع خسرو این گهر !!
شکر جامی کز پس چندین جدایی ریختند .
...... درود . . این همه شعر برایت نوشته ام
. یکبار نیامدی . . از اولین روزها هم همینطور
. رفتار داشتی . . چه کنم . کاکتوس را فراموش
. نمیشه کرد

درود
حرفی ندارم جز
http://uc.niksalehi.com/images/ifqf3z4fn86et89moht3.jpg

کاکتوس دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 22:39

قبل‌ترها، توی تاکسی نشسته بودم راننده بوق میزد و یک زوج کنار دستم می‌نشستند، دستشان توی دست هم بود یک دفعه آرام توی گوش هم حف می‌زدند و خیلی آرامتر می‌خندیدند سرم را می‌چرخاندم و از شیشه‌ی تاکسی به بیرون خیره می‌شدم‌، دلم تنگ میشد برای کسی که نبود، حسودی‌ام میشد به این که چرا باید من آن آدم تنهایی باشم که از شیشه‌ی تاکسی به بیرون خیره می‌شود، زمان زیادی گذشت آدم‌ها رفتند و آمدند، این روزها برایم فرقی ندارد دو نفر دست در دست هم ببینم، یا یک نفر برایم با بغض از رابطه‌ی یک طرفه‌اش تعریف کند که کسی را دوست دارد و او نه، فرقی برایم ندارد وقتی دوستم از دوست داشتن کسی برایم حرف می‌زند و یک دفعه ساکت می‌شود و با اضطراب از من می‌پرسد: یعنی او هم به من حسی دارد؟ این روزها دلم الزاما قرارهای دو نفره، دوستت دارم گفتن و منم همین طور شنیدن، چند ثانیه خیره شدن بهم نمی‌خواهد، این روزها توی مرحله‌ی بدتری هستم، این روزها به خوده آن روزهایم در تاکسی که دلم کسی را می‌خواست که نیست و همه‌ی دو نفرها مرا یاد آن آدمی که نبود می‌انداخت حسودی‌ام می‌شود، این روزها دلم برای دلتنگ شدن تنگ شده است، این روزها هرکسی با ناراحتی از نبودن کسی که دوستش دارد و نیست می‌گوید، دستش را محکم می‌گیرم و لبخند می‌زنم و می‌گویم: نمی‌فهمی چقدر یک روزی دلت هوس این درد را می‌کند. نمی‌فهمی چقدر یک روزی دلت هوس گریه کردن می‌کند، نمی‌فهمی قلب که خاموش شود چه دردی تمام تنت را می‌گیرد، نمی‌فهمی بی حسی چقدر درد دارد .
کاش آن روزها راننده‌ی آن تاکسی که ازش پیاده شدم برایم بوق می‌زد و می‌گفت: خانم احساساتتان را جا گذاشته‌اید و از لای شیشه‌ی نیم باز تاکسی احساساتم را دستم می‌داد و من تشکر می‌کردم می‌رفتم.

#مرآ_جان :):

خسرو سه‌شنبه 2 آذر 1395 ساعت 12:40

. درودی پاک و صمیمانه . دیرگاهیست به خوان هشتم
. نمیآیی . . و مگر نمیدانی . آمدنت چه ها که نمی کند!!
. .
. . آنگاه که تو می آیی . برگ ها به درختان بر می بر گردند . .
پرندگان به آسمان . . و عشق دردل های سنگین مردم جوانه می زند و بار دیگر جهان جوان می شود. دست
تــکان می دهی، ابرها بغض می کنند، یخ های قطب شــمال آب می شــوند !! جنوب آفریقا را سیل میبرد !!
آنگاه که تو بیایی . . خوان هشتم . . با وجود منور تو . .
نورانی می شود !! آنگاه که تو . . . بیایی . . آنگاه که تو . . . . . . بیایی

با بهترین درود ها
چند وقته نبودم
ببخشید
من خیلی شرمندم

قطب شمال ...قطب جنوب
چه خبره عامو ....

کاکتوس دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت 13:20

ما نویسنده‌ها، ماهایی که می‌نویسیم، دنیای عجیبی داریم. دل بستن‌مون، عاشق شدن‌مون، ابراز علاقه‌مون حتی جدایی‌مون با بقیه آدما فرق داره. اول لابه‌لای شعرا و نوشته‌هامون با هزار و یک ایما و اشاره می‌خوایم بگیم "فلانی! من دوستت دارم!" کار که به عشق و عاشقی و رابطه می‌کشه، یه دور وقت ِبا هم بودنا با هزار و یک مدل خاص خودمون قربون صدقه‌ش میریم و شیفته‌ش می‌کنیم، یه دور هم وقتایی که نیست یه شعر می‌نویسیم و با رمز و راز پای معشوق‌مونو می‌کشیم وسط که باز "فلانی! من دوستت دارما!" بعد پستش می‌کنیم رو اینستاگرام و فیسبوک و تلگرام و یه دنیا که اصلا نمیدونن فلان کلمه تو خط دوم به کدوم روز و حال و هوای ما اشاره داره، تحسینش می‌کنن و دست به دست می‌چرخونن شعرو، و فقط دلداره که با یه لبخند پهن، بزرگ‌ترین لایک دنیا رو می‌کوبه پای شعرمون و با یه جمله‌ی رازآلود میگه که فلانی فهمیدم از آوردن اون کلمه تو خط دوم منظورت چیه‌ها و منم دوستت دارما ؛ خدانکنه که کار به جدایی برسه. خودکشی کردنا شروع میشه. خودکشی با متن. خودکشی با شعر. نویسنده‌ی بیچاره اول با هزار و یک شعر و متن می‌خواد بگه من هنوزم می‌خوامت و همه جا پستش می‌کنه تا فلانی‌ش بخونه. این وضعیت انقدر ادامه پیدا می‌کنه تا روزی که فلانی‌ش کلا میره و حتی نیست که بخواد بخونه. اون وقت "تو" ی نوشته‌هاش میشه "او". یه اوی احتمالا بی‌وفای بی‌معرفت که دنیا دنیا عشق ما رو ندیده و چشمشو بسته و رفته. و این نویسنده با هربار نوشتنش هزار بار میمیره و همه‌ی بغض و گریه‌هاش از اون سر دنیا همراه با نوشته‌هاش پست میشن.
ما نویسنده‌ها دنیای عجیبی داریم. به هرکسی دل نمی‌بندیم اما یهو یه نفر میاد که زود بهش دل می‌بندیم، دیر ازش دل می‌کنیم، زود می‌رنجیم، دیر میریم، دیر میریم. خیلی دیر میریم، ولی خدانکنه که بریم... اون وقت از همه جا میریم... واسه همیشه میریم... میریم به ناکجا آباد... خدانکنه که بریم...

#آنا_جمشیدی :):

کاکتوس چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت 18:37

ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﻭ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﺴﺘﯽ
ﺗﺮﺷﺮﻭ ﻧﺒﺎﺵ ، ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻣﻦ
ﺯﯾﺮﺍ
ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﭘﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ
ﻫﺮﮔﺰ ﭘﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﯼ
 
ﻧﺰﺍﺭ ﻗﺒﺎﻧﯽ
ﺗﺮﺟﻤﻪ : ﯾﺪﺍﻟﻠﻪ ﮔﻮﺩﺭﺯﯼ

خسرو دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت 18:21

. درود . دیرگاهیست بخوان هشتم نیامده ای .
. اما . میدانم فراموشم نکرده ای . که فراموشت نمی کنم
. این سروده هم تقدیم مهربانی های تو .

. من هیاهوی ریزش آب از یک صخره ام
من نسیم بی اثر بر خار و بر گل جاریم
من صدای چک چک باران ز ناودان کوچه ام
همره بادهای زوزه گر از روی برف
شبنم جنگل به صبحی دلپذیر
عطر آن شالی به هنگام غروب
آن مه پیدا و نا پیدای این دریا منم
آن هیاهوی جرس یک کاروان را مژده داد
سایه روشن های مهتاب . . .
ساقی و مستی و شاهد را نشان !
آه . . . آن میخانه ها . . پروانه ها . . عاشقان بی شمار
بلبلان و باغ و گل ها پر نیاز
آن کتاب نیمه باز
در کنار دفتری هم یک قلم
از کدامین یک نویسم
از . . . کدامین ؟؟ .

درود
خیلی وقته شعر نمی خونم
شاید برای همین نمیام اینجا
شعر های نابی انتخاب می کنید
خیلی ممنونم
در کنار دفتری هم یک قلم
از کدامین یک نویسم
از . . . کدامین ؟؟

فرقی نمی کنه از کدامین
کاش باز بنویسم

بهمن پنج‌شنبه 13 آبان 1395 ساعت 18:22 http://www.life-bahman.blogsky.com

امان از این فریادهای بی ثمر...

امان

خسرو دوشنبه 10 آبان 1395 ساعت 19:06

. درود . تصور می کنم . شما منتظری . تا بیایی ملاقات !!
. حالا چه عجله ای داری . . این سروده تقدیم شماتا کمپوت آناناس زیادبیار

. جانا چه شد که چشم غضب بر ما گرفته ای
. جان مرا به تیر انتظار شکیبا گرفته ای
. هر صبح صدا کنم تو را که ای آشنای من
. آخر چرا گوشه ز ما و ز دنیا گرفته ای
. با موج نور هر روز در سرای تو
. بینم که دوش فال مرا تنها گرفته ای
. صد باغ گل نشسته تماشای جلوه ات
. بغضم شکستی و به اشک راه تماشا گرفته ای
. قصد شکار داشت مگر تور چشم تو
. کز آبی بزرگ پاک فریبا گرفته ای
. شاید نوازش دست تو دردم شفا دهد
. یکدم بخانه ام بیا که راه مدارا گرفته ای
. شعری ز شهریار سخن ایران بخوان که گفت
. ( چون شد که سایه از سر ما وا گرفته ای )
. خسرو ز بخت منال گر تیره شب یلدا در آمدی
. با صبح روشن طبع ات چه دل ها گرفته ای

هی روزگار ما خودمون ملاقات لازم شدیم
مرسی خیلی زیباست
هر وقت شهر می نویسید یاد استاد شهریار میوفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد