سفر را دوست داشت ....
آدم همواره دوستان تازه ای می یافت و با این وجود
مجبور نبود هر روز کنارشان بماند .اگر آدم همواره
همان آدم های ثابت را ببیند،احساس می کند
بخشی از زندگیش را تشکیل می دهند .و از آنجا
که بخشی از زندگی ما می شوند ، هوس میکنند
زندگیمان راتغییر بدهند .
اگر آدم انطور که آنها انتظاردارندعمل نکند ، به باد
انتقادش می گیرند .چون هرکس فکرمیکند دقیقا
می داند ما بایدچطور زندگی کنیم .
اما
گاهی.............یهو ...................
چنان دلت میگیره که وقتی چشماتو
باز می کنی، می بینی سرسجادت
نشستی وفقط صدای گریه هاته که
گوشتو نوازش می کنه ......
گاهی دلت پره پره
می دونی دلت از چی گرفته اما وانمود می کنی
که نمی دونی دلت از چی گرفته ...
اون وقته که ، دست به دامن قلم و کاغذ می شی
دنبال یه جای خلوت می گردی تا بغضتو بشکنی
نمی دونی چی باید بنویسی و ته دلت می دونی
چی باید بنویسی ،اما بازم وانمود می کنی
نمی دونی چی باید بنویسی .....
امان از دست این وانمود کردنا که باعث میشه
با خودتم صادق نباشی .......
بعضی ادما مثل یه رود می مونن
شاید کنار تو توقف نداشته باشن
و ازت زود عبور کنن ....
اما تو همون لحظه ی عبور برای
همیشه یه لبخند به قلبت هدیه
می کنن.با اینکه می دونن شاید
دیگه درحد یه صدم ثانیه هم نشه
همو ببینن،با این حال یه نشونه ی
کوچولو بر میدارن و میزارن کف
دستتو،بهت نگاه می کنن و میگن :
هر وقت این نشونه ی کوچولو رو
گرفتی تو دستت یاد باشه فلانی
همیشه دلش می خواد از ته دل
بخندی و شاد باشی ....
بعضی ادما مثل رود جریان دارن
اماتوعبورکوتاهشون
بیشترین تاثیرمی زارن
پانوشت:
این ادما عزیزن
تو خوا ب و بیداری بودم .......
تو خواب و بیداری زندگی......
نمیدونم چرا تو دل کوه و کنار صدای
چشمه خواب به چشمم نمی یومد ...
دم دمای صبح بود که صدای مرد کوهنورد
و شعری که بلند زمزمه میکرد ،
اشک به چشمام اورد و قلبمو اروم کرد .
شایداون مردکوهنوردهیچ وقت متوجه نشه
با خوندن این شعر چه لطفی به من کرده
این شعرو خیلی دوست دارم ....
قبلا هم شنیده بودم......
اما این بار عجیب به دلم نشست.