کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

سفر

گاهی وقتا باید تنها سفر کنی  ...

باید کولتو برداری و سوار قطار بشی و

 خودتو بسپری به مسیر...

باید بشینی تو کوپه ای که پر از غریبست

و فقط گوش کنی ...

باید خیره بشی به پسر بچه ای که یه لحظه ام

 نمی تونه بشینه و پر از نشاط کودکیه...

باید خیره بشی به چشمای پیرزنی که پر از 

اضطرابه روزگاره...

باید نگاه کنی به چهره ی شاداب دخترکی جوان 

که گونه هایش پر از شرم گل های سرخ است.

باید گوش بسپری به صدای پسرکای شیطونی 

که راهروی قطار رو ،روسرشون گذاشتن برای

گرفتن عکس از پل ورسک ،که چقدر صدای 

شیطنت هاشون خنده به دلت میاره...

گاهی حتی فقط باید خیره بمونی به صفحه ی 

گوشی که خبر مرگ یه شاعر عزیز رو میده 

و فقط خودت میدونی چقدر با شعرهاش

 خاطره داری....

گاهی باید از همه ی این ها بگذری  وکوپه ها 

رو یکی یکی طی کنی و از همه ی راهروها بگذری 

و خودتو برسونی به اخرین واگون ،اخرین پنجره

و از اونجا خیره بشی به مسیر...به حرکت ...

به کوه و طبیعت ...و اینو به ذهنت بسپری که 

همه چیز درحال گذر ه......

مثل گذر زمستون به بهار 


پانوشت:

امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید

و هر روزتون پر از اتفاقای خوب و ناب باشه.

با احترام کاکتوس



کاش

کاش بودی 

فقط همین.