کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

بانو


سلام بانو جان 

 بانو جانم سلام

 برخیز بانو ،

برخیز دوباره چشمانت را به خورشید گره بزن ... 

برخیز و دوباره موهایت را پر از عطر بهار نارنج ها کن ... 

برخیز و بگذار باد کمی در موهایت بپیچد و

 موجی  دل انگیز به ان ببخشد... 

برخیز و گوشواری از گیلاس بیاویز و 

کمی از قرمزی الوچه های  وحشی

 برای سرخی لبانت قرض بگیر ...

 برخیز جانم و گردنبندی از صدف به گردن بیاویز ...

حالا نوبت ان است که کمی شیطنت شیرین

 به چشمانت ببخشی ... 

یه استکان چای دارچین بریز وبیا من همین جا هستم ...

درست روبرویت....

 منتظرم، تا تمام دلربی هایت را به جان بخرم .

برخیز و بیا ...(اینه) 

#کاکتوس


پانوشت: این نوشته از زبان اینه نوشته شده

تقدیم به همهی بانوان عزیز


زلف پریشان


صدای زلفان پریشان  کسی می آید در باد...

قدم هایی آهسته...چمدانی در دست و 

نغمه ای در سر ....

سفری به فراسوی خویشتن...

گذر از آنچه بود...مانده بر سر دو واژه...

همچنان ایستاده در ابتدای جاده ی  سوالی بی پاسخ....

جسمی که برزخ وار روحش را در آغوش گرفته

روح در خیال جسمی دیگر ...

جسم ،خسته از خیال روح

همچنان ایستاده در ابتدای جاده ی سوالی بی پاسخ

صدای زلفان پریشان کسی  می آید در باد....!

#کاکتوس


فراخوان

او ماه را به بازی دیدار فراخوانده بود

یا ماه او را به وعده گاه همیشگی کشانده بود؟!!!

جیرجیرک ها لحطه ای سکوت نمی کردند 

تک و توک ستاره هایی دور تا دور ماه را گرفته بودند

باد، پرده را به بازی رقص و آواز گرفته بود

درخت انگور عزادار برگ های  بی موقع حرص شده بود 

صدای راه رفتن مارمولکی خش خش عجیبی در دل باغچه 

به راه انداخته بود 

ماه ....ماه...ماه...

نگاه ...نگاه...نگاه...

چه می خواست بگویید که چنین بی پروا دایره وار می درخشید 

انقدر خیره به ماه بود و انقدر ماه خیره به او

که همه چیز جز ماه از نظرش محو شده بود 

ماه لب به سخن گشود ...

دیوانه شو ...دیوانه شو

برگ انگور لرزید ...آواز جیرجیرک ها کمی خشن تر شده بود 

ستاره ای در دوردست درخشید و گفت و گوی میان آن دو را

شکست ....

ماه باز گفت : دیوانه شو ...دیوانه شو 

چشمانش را بست و پا در وادی دیوانگان گذاشت 

از دور دست صدای زوزه های گرگی به گوش  رسید.

#کاکتوس


داستان های باور نکردنی

خوب جونم براتون بگه ...

داستان از این قراره که ...

عید خونه بودیم و جایی نرفتیم 

بعد عید هم به خاطر استرس کارام که مونده

خونه نشین شدم و هیچ جا نرفتم 

البته منجر به افسردگی هم شد 

اخه تو ماه حداقل یه کوه می رفتم 

بگذریم ...

تعطیلات گفتم بریم خونه خواهری 

یکم حال و هوامون عوض بشه 

اولش که دیر اقدام به گرفتم بلیط کردم 

و بلیط قطار نبود...دیگه داشتم منصرف

 میشدم که با پسر عمو اینا راهی شدیم 

یکی دو روز اول همه چی خوب بود 

و به گردش و تفریح گذشت 

تا اینکههههههههههههه..............

  ادامه مطلب ...

از روزی که یکی از عکساشو دیدم 

یاد خرس افتادم ،نمیدونم چرا

ولی این حسو واسم داشت 

کلا گاهی کسایی که نزدیکمن رو به

 یه حیوون تشبیه میکنم .

مثلا فسقل اون موقع ها که به 

دنیا اومده بود بهش بچه خرس میگفتم

ولی الان داره بچه یوز میشه 

خلاصه 

القصه...

  ادامه مطلب ...