کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

نگاه

چشمای سبز روشن و کمی شبیه گربه داشت

موهای بعل سرشو تراشیده بود و کمی از موهای

بالای سرشو دم اسبی بسته بود ...

شلوار سیاه گشاد که کمی پایینش جمع شده بود 

با بلوز گشاد مشکی پوشیده بود 

چندتا گردنبد انداخته بود و از جیب شلوارش 

زنجیر اویزون شده بود ....

یه جور عجیبی بود 

وقتی اومد سفارشو روی میز بزاره یه خانومی ازش 

پرسید مود شده لاک بزنن 

یهو پسره دستشو حالت مشت  روبه بالا کرد و

به ناخن هاش که لاک مشکی داشت نگاه کرد

و گفت همین جوری دوست داشتم زدم 

روی دستش چندتا انگشتر بزرگ اسکلت

 خودنمایی می کرد

بعد این ماجرا ذهنم درگیر شد 

دنیای ادما 

دنیای ارزوها 

دنیای واقعی 

پانوشت:

نگاه


خاطرات شمال

القصه

جونم براتون بگه

وقتی خواهری زنگ زد گفت بیا داداش فسقل می خوام ببریم بیمارستان

هیچی دیگه اخما رفت تو هم وشب قطار گرفتم و راهی شدم

حدود 5 بود که رسیدم قایمشهر

گفتم یه دست  صورتی بشورم و یکم بشینم تا هوا روشن تر بشه و تاکسیا

شروع به کار کنند

رفتم سمت دستشویی، معمولا دستشوییا باسالن انتظار فاصله دارن

و صبح و سکوت و .....

هیچی همین جوری که داشتم می رفتم ...

 

ادامه مطلب ...

قالب ارزوهای بزرگ

خوب دوستان کسی تونسته قالب وبلاگشو برگردونه

من قالب قبلی دوست دارم

هرچقدرم گشتم نتونستم جایی پیدا کنم که بشه

کد قالب بارگذاری کرد.

اگر کسی میدونه راه حلی داره ممنون میشم راهنماییم کنه.

باتشکر کاکتوس

پانوشت: فکر کنم فصل کوچ از بلاگ اسکای رسیده

روزها

این روزا ...

خوب جونم براتون بگه 

داداش فسقل مریض شده و بیمارستانه 

منم اومدم پیش فسقل که تنها نباشه

داداش فسقل از اون بچه هاس که 

فقط پیش مامانش می مونه ...

هیچی دیگه ...بنده خدا خواهری 

امیدوارم زودتر خوب بشه 

دلم می خواد برگردم خونه ...

دلم واسه سکوت تنگ شده.

پانوشت:

لطفا دعا کنید

سرنوشت


وقتی نسبت به وضعیتی در درون روان خویش

 آگاه نشده باشید، آن را در دنیای پیرامون خود

 و به صورت سرنوشت ملاقات خواهید کرد‌.

# کارل گوستاو یونگ


 پانوشت۱: 

واقعا انسان چه موجود پیچیده ایه

گاهی از خودم می پرسیدم چرا 

بعصی اتفاقا تو زندگیم تکرار میشه

بعصی اشتباهات ،بعضی ادما 

و این جمله یونگ جواب سوالمه 

درون روان من ....

 پانوشت ۲:

امروز داشتم کلما رو برای سالاد 

از تو سبد بر میداشتم ،چشمم به این 

کوچولوها افتاد  و اینم شد نتیجه ش.