کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

بیهوشی!!!

خیلی وقته می خوام بنویسم اما نمیشه

شاید حادثه انقدر برام بزرگ بوده

که هنوز برام حل نشده، اما شاید 

نوشتن تنها امید رهایی باشه.

  یکی از خاطراتی که این مدت برام خیلی آزار دهنده بود

خاطرات اتاق عمل بود، ترسیده بودم ، گیج بودم

تو شک بودم....

بماند که قبل عمل چقدر ازت امضا می گیرن که اگر مردی 

مسئولیتی نداشته باشن...

من چون هم سرم ضربه خورده بود و هم تیرویید پرکار داشتم

دکتر مغز و اعصاب اجازه بیهوشی کامل نداد.

وقتی تو اتاق عمل بودم ، متخصصای بیهوشی که معلوم بود 

بی تجربه ند ... بالاسرم ایستاده بودن...

یکیشون میگفت بی هوشی کامل کنیم

اون یکی می گفت نه بیهوشش کنیم، می میره 

اون یکی می گفت اگر مرد اشکال نداره، خودش امضا زده

........

خیلی گفتگوشون جالب بود.

و اینکه چطور انقدر راحت بالاسر مریضی که خودش استرس داره 

می ایستند و برای زنده موندن و نموندنش تصمیم می گیرن...

یه زمانی فکر می کردم این موجود دوپا که بهش میگن اشرف مخلوقات خیلی توانایی داره... درسته خیلی توانایی داره... ولی

با یه اتفاق ساده تو جسمش ...کلی همه باورا تغییر می کنه...

گاهی از این موجود دوپا کاری بر نمیاد... گاهی هم توان کلی معجزه داره...

این روزا فقط به یه چیزی فکر می کنم... که چرا زندم هنوز

منی که هنوز نمی دونم باید به کدوم راه و مسیر برم

و مدام تو ذهنم یه ایه تکرار میشه...

چه کسی این استخوان های مرده را زنده خواهد کرد

بگو همان که اولین بار ان ها را آفرید.

امیدوارم همه سالم  و پر امیدباشند.


نظرات 12 + ارسال نظر
. خسرو فیضی جمعه 11 تیر 1400 ساعت 13:25

. سلام . .
. بخاطر دارم آن شب با یک چتر زیر باران
. و نور چراغ های یک در میان روشنِ خیابان
. ساکت . اما پر از گفتنی ها بودیم . . افسوس
. نگفته رفتی و حالا من هستم و باران
. من هستم و خیابان... و یک شهر پر از تنهایی
. دست افکارم را گرفته با هم میرویم به کجا؟ نمی‌دانم !!
. حس بدی‌ست وقتی مقصدی نداشته باشی!
. و . وجودت او باشد !! کاش نه باران بند می‌آمد و نه خیابان
. به انتهایش نزدیک می‌شد . .
. راستی خیابان . . مرا به کجا میبرد ؟؟
................... خسرو فیضی خوان هشتم بلاگ اسکای
...................

اینم از افسون خیابونه که تهش معلوم نیست

. خسرو فیضی پنج‌شنبه 10 تیر 1400 ساعت 10:38

. با بهترین درودهایم . .
.
. از آن شب فراقش تا غم شد همسر من
. گرید بسان باران چشمان مضطر من
. با کاروان عشاق شد در سفر هم آهنگ
. در خاطرش بماند آن یاد و خاطر من
.
. وقت سفر چه گفتم در گریه ات خندیدی
. دیگر کجا بخندی ای رفته از بر من
. هر شب در آسمان ها استارگان گواهند
. کان ماه آسمانیست پا بوس دلبر من
.
. با یک نظر توان دید کان عاشق جانانه
. داند همی که عشق است آئین برتر من
. ( لعل لبش روان بخش در حسرتش بسوزم ) . حافظ
. ترسم نباشد قسمت آید چه بر سر من !!
.
. آن عاشقم که مستیم این جام و آن جانانه
. یارب نباشد جز تو کس یار و یاور من
. خسرو به مستی هم شعری خوش آهنگ گو
. چون طبع دلکش توست این شعر خوشتر من
.

این شعرتون خیلی دلنشین بود۲

. خسرو فیضی چهارشنبه 9 تیر 1400 ساعت 11:59

. سلام و درودها . . [گل]
.
. بخداوندی رخدا این سومین کامنت من برای این پست هست . . [تعجب]
.
امروز نوازش یافت گوشم ز صدای تو
تا خود چه بَرد چشمم لذت ز لقای تو
چشم من و گوش من پیوسته بسوی توست
آن مست رخ زیبات این محو صدای تو
.
آهنگ فرح بخش ات جان دگرم بخشید
ای جان فرح بخشان جانم به فدای تو
گر جمله نوا سازان در ساز و نوا آیند
گوشم ننوازد جز آهنگ نوای تو
.
گر تازه تو را دیدم و آهنگ تو بشنیدم
دیریست به دل دارم سودای هوای تو
گر خلق مرا خواهند من جز تو نمی خواهم
این است صفای من تا چیست وفای تو
.
تا دورزمان باقی است تا نام می و ساقی است
تو زنده برای من من زنده برای تو
هرچند که ویرانه ست گویم که جزاین دل نیست
بر هر که نشان گیرد از کوی و سرای تو
.
من خسته به جان بودم وز خود نگران بودم
از مرگ نجاتم داد جانبخش دوای تو
خسرو تو چه کم داری وزدرد چه غم داری
تا آن لب جانبخش است داروی شفای تو
.......khane8tom.blogsky.com

سلام
دیر به دیر میام
ممنون بابت تک تک کامنت ها

رهگذر سه‌شنبه 8 تیر 1400 ساعت 17:35

سال پنجاه هشت
در بیمارستان ذر اتاق ریکاوری
یکی از همشهری ها را نی خواستند از این تخت به آن یکی منتقل کنند
لگد می انداخت که اگه به هر کس می خورد درجا حضرت عزرائیل را زیارت می کرد
همه مونده بودند چیکار کنند
من که تازه بهوش آمده بودم
در گوشش به زبان محلی گفتم پاشو برو‌ روی آن تخت
خیلی آروم بلند شد و رفت
خانم پرستار گفت چی بهش گفتی
گفتم به زبان خودش باهاش صحبت کردم

. خسرو فیضی سه‌شنبه 8 تیر 1400 ساعت 13:11

. سلام و درودها . .
.
. آن گل که تیغ غمزه او ساخت کار من !
. امروز دسته گل بنهد بر مزار من
. در بحر عشق غرقه به حسرت از آن شدم
. کان ساحل امید نشد در کنار من
.
. بگریست زارزار بخاکم ولی چه سود
. وقتی که کارزار غمش ساخت کار من
. مغرور شد به دولت ناپایدار حُسن
. غافل ز عشق بی خلل پایدار من
.
. هر چند چشم بسته ام از روی هر چه هست
. دنبال اوست دیده شب زنده دار من
. منشین بخاک من که بخاکم نشانده ای !
. ترسم که دامن تو بگیرد غبار من
.
. ترسم شکاردام هوا و هوس شوی
. ای صید خال و خط که نگشتی شکار من
. هر کس بیادگار نشانی ز خود گذاشت
. نام شهید عشق تو شد یادگار من

. خسرو بپاس آن که به دریا زدم دلی
. امروز گشت گوهر اشکی نثار من .

درود
زیبا بود
ممنوووو ون

. خسرو فیضی دوشنبه 7 تیر 1400 ساعت 20:02

. سلام و درودها . .
. شاید یادت بیاید که گفتی
. با آناناس برای ملاقات با من میآیی
. هنوز هستم . . بیا و ببین
. وفادارترین هم . . . منم

سلام جناب فیضی
مشتاق حضور بله یادمه
چه خوب هنوز هستید

amir دوشنبه 17 خرداد 1400 ساعت 16:20 http://mehrekhaterat.blog.ir/

کن ای اسک پسورد پلیز؟

یس
اسک

سید محسن چهارشنبه 29 اردیبهشت 1400 ساعت 17:41

*دانائی متکی به تجربه ،است---آگاهی متکی به هشیاری ،است

تجربه هایی که گاهی خیلی دردناکن
ممنون بابات حرفاتون
اگر وبلاگ دارید خوشحال میشم نوشته هاتونو بخونم

Sabireh پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1400 ساعت 20:33

امیدوارم همیشه سلامت باشی

ممنونم

Baran پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1400 ساعت 00:52

این ترسِ.توام لرزِ توی اتاق عمل رو.من ام تجربه کردم.اون بیهوشی.صحبت ها شون.تنفس با اکسیژن.صدای ضربان قلبم رو دوست داشتم.و پناه بردم و پناه بردم و پناه بردم.. .
یادمه به ام گفته بود.تو چطوری زنده ای؟؟
لبخند زدم و
گفتم؛قاچاقی!!
قشنگ و بلند خندید و
گفت:"عزیزم"
بگذریم،
فدای ذهن چیز فهم کاکتوس گل

شما هم
ای وای من
ای باران خانوم جان

amir سه‌شنبه 31 فروردین 1400 ساعت 08:16 http://mehrekhaterat.blog.ir/

حالا در ادامه اش خدا کلاس کاریش رو بالاتر میبره میگه اون که چیزی نیست من اثرانگشتش رو هم عین اولش میکنم ( و بیومتریک های دیگه مثل عنبیه و ... )

ایشالله که بهترین ها رو برات پیش بیاره خدا

امین
خدا بهمون صبر بده

amir سه‌شنبه 31 فروردین 1400 ساعت 08:13 http://mehrekhaterat.blog.ir/

سلام
خب متاسفانه یا خوشبختانه شما اینارو شنیدی
من که رفتم مدارک پزشکی خواهرم رو بگیرم یه نامه به عنوان مشاور پزشکی قانونی بود کلی تعجب کردم بعدا که نامه رو خوندم دیدم نوشته که بیمار کامل توجیه شده که اگه ...

دکترا با اینجور نامه ها کاملا دارن از خودشون سلب مسئولیت میکنن
--------------------------
قبلنا من فقط دورادور یه چیزایی شنیده بودم اما الان به چشم خودم دیدم

حالا شکر خدا که بهترین مگه نه ؟

خدا کنه همه سلامت باشن و کارشون به دکتر و بیمارستان نکشه.
نمیدونم چی بگم
شکر بهترم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد