خسته ای
و من
خوب می دانم دلیل تمام خستگی هایت را
باز هوس یک استکان چای داغ کرده ای ....
هوس کرده ای برایت یک استکان چای بریزم
و بشینم در کنارت و تو باز شروع کنی :
هی بانوی من چه چای خوشرنگی ،
به خوشرنگی گونه های سرخت
و من با شرمی از سر ذوق بگویم :
قابل شما را ندارد آقا........
ادامه مطلب ...
غروب سرد پاییز و
های های نفس های گرم تو...
استکان چای اماده در کنار لبخندهای نگاه تو ..
صدای خش خش رگبرگ های سرانگشتانت
بر پیکر اصوات تار ....
وجود گرم من از حضور تو در دفتر اشعارسردم...
پانوشت:
تقدیم به یک دوست
دیالوگ حشمت، رو به پسرش فرهاد :
همیشه یه چیزی از معشوق تو قلب
عاشق ته نشین میشه برای همیشه
حتی اگه همو ترک کنند...
این فقط یه طرف سکه ست،اون طرف سکه
اگر دنیات اندازه ی یه نفر کوچیک بشه
یا اون یه نفر،اندازه ی خدا برات بزرگ بشه
اگه یه روزی ترکت کنه و بره
اون وقت دین و دنیاتو با هم می بازی .
پانوشت :
می گویندتنهایی پوست ادم را کلفت می کند
می گویند عشق دل ادم را نازک می کند
می گویند درد ادم را پیر می کند
ادم ها خیلی چیز ها می گویند
و من امروز
کرگدن دل نازکی هستم که پیر شده است .
مهدی صادقی