کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

دوستی


حضرت علی(ع) 

درباره حد و اندازه دوستی و دشمنی می فرمایند: 

دوست خود را در حد اعتدال دوست بدار؛

 چرا که ممکن است روزی دشمن تو شود و

 همین طور در دشمنی با دشمنت میانه رو باش؛

زیرا امکان دارد که روزی دوست تو شود

پس نه در دوستی افراط کنید و تمام اسرار

 زندگی تان را در اختیار دوست قرار دهید، 

که اگر روزی دشمن شما شد برای شما مشکل

 ایجاد نشود و نه در دشمنی افراط کنید که 

اگر روزی دشمنی شما به دوستی تبدیل شد 

از کرده خود شرمنده شود.

  ادامه مطلب ...

احساس یا منطق؟

خوب جونم براتون بگه چند مدتیه که افتادم 

تو مسیر کتاب موفقیت و کلاس ارتباطات موثر 

و این حرفا ....

دیروز یکم با خودم خلوت کردم ببینم چی شد

که اینجام و چرا ...؟

فکر کنم همش به خاطر لجبازی با خرس مهربون

 نامهربونه....یه جورایی روانی کرده منو ...

بعد با خودم گفتم اخه من کجا و این کلاسا و

این ادما کجا که به خاطر یه ارتباط و ‌...

کلی قوربون صوقه بقیه می رن و حرفایی 

می زنند که فقط فقط و فقط باید مخصوص 

عزیزترینای ادم باشه ...

موفقیت خوبه ،تلاش خوبه ...

اما ...پس ....

ساعت ها نشستن و به ماه نگاه کردن چی میشه؟

پس رقصیدن روح زیر بارون  و دل سپردن

به سهراب و فروغ چی میشه ...؟

با دیدن یه حشره غرق شدن تو حرکاتش چی میشه

این همه بدو و بدو به کجا می خواد برسه

نمیدونم و بین عقل و احساسم درگیری 

ایجاد شده شدید ...

دلم برای حسام تنگ شده ...

چه خواهد شد اخر....

پانوشت:

به گوشیم اهنگ دلبر بی نشان

رضا ملک زاده

این دل گاهی چون درختی هوای تبر می کند
جنون عاشق که منطق ندارد


قاصدک


امروز یه قاصدک مهمونم شد

به قول اخوان ثالث:

قاصدک! 

هان، چه خبر آوردی؟

از کجا، وز که خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، امّا، امّا....

نمیدونم حرفای دلتنگی کیو

 با خودش اورد که منم دلتنگ شدم.

چی دوست داشت بگه و اصلا چرا اومده بود

نمیدونم 

شایدم تمامش خیال و بس 

یاد بانوی قاصدک ها افتادم.


پانوشت:

به پیام رسونی قاصدکا اعتقاد دارید؟


جوجه تیغی دوست داشتنی

چند روز پیش 

تا فهمیدم روزشه ...

یهو با خودم گفتم 

برای تشکر از  محبتاش امروز روز خیلی خوبی

لاغری خانو میگم 

هیچی دیگه گفتم یه گل می خرم و یه نامه می نویسم براش

از مترو که اومدم بیرون اون اقایی که همیشه گلدون بساط

می کرد نبود ، یهو گفتم هیچی دیگه ... گفتم برم اون ور 

خیابون شاید باشه ...رفتم اون سمتم نبود....

یک مقداری چهره یمان درهم تنیده شد ....خخخخ...

هیچی دیگه گفتم برم به کارام برسم تا بعد 

همین جور تو مسیرکه میرفتم یه دکه گل داشت 

از دورهمه گلدونا  بزرگ بودن ... همین جوری رفتم جلو

یه نگاه انداختم 

که یهو .....

 

ادامه مطلب ...

گلبرگ واژه


لطفا شما بیایید

 واسطه‌ی من وُ این چند واژه‌ی مشکل شوید،

 من می‌گویم به احتمالِ قوی باید به خوابِ 

کتاب و خانه و سکوت برگردید، 

اما برنمی‌گردند، می‌گویند اِلا و بلا ما از دهانِ

 ستاره وُ از خوابِ آسمان باریده‌ایم، 

و تو شاعری و تو باید ما را به یک ترانه‌ی ساده

 دعوت کنی، ورنه آبرویت را آینه می‌کنیم

 آینه را می‌شکنیم، و شکستن هم یکی از همین

 همراهانِ خاموشِ ماست!

 ما برهنه زاده می‌شویم مبهم و پوشیده به خواب

 می‌آییم ،بعد هم می‌رویم گوشه‌ی کتابی کهنه کنارِ

 کلماتی  که تو ندیده‌ای، نخوانده‌ای، نمی‌دانی!

 می‌گویم من از میان شما از بعضی حروفِ بی‌حوصله می‌ترسم،

 می‌ترسم از شما به یک جمله‌ی ناجور، 

به یک جمله‌ی مبهم و پُر سوال برسم!

 بَد است دارم راه درستِ خودم را می‌روم،

 کاری به کار کسی ندارم، برای خودم گاه لِک‌لِکِ حرفی،

 هوای خوشی، خوابِ تبسمی ...!؟ 

دیگر از منِ بی‌چراغ چه می‌خواهید؟

 از منِ‌ خسته چه صحبتی کدام کلمه کو ترانه‌ای؟!

 لطفا شما واسطه‌ی من و این چند واژه‌ی مشکل شوید!

 قول می‌دهم گاهی به احتیاط اگر شد از عشقِ به یک ترانه،

 به یک صدا به یک صحبتِ ساده قناعت کنم.

 به خدا من از بعضی حروفِ بی‌حوصله می‌ترسم! 

از سید علی صالحی


پانوشت:

دلم برای نوشتن تنگه 

کاش بازم بنویسم 

دوست دارم نوشته های خودمو اینجا بزارم.

هوای حوصله ابری ست  ری را.