کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

داستان های باور نکردنی

خوب جونم براتون بگه ...

داستان از این قراره که ...

عید خونه بودیم و جایی نرفتیم 

بعد عید هم به خاطر استرس کارام که مونده

خونه نشین شدم و هیچ جا نرفتم 

البته منجر به افسردگی هم شد 

اخه تو ماه حداقل یه کوه می رفتم 

بگذریم ...

تعطیلات گفتم بریم خونه خواهری 

یکم حال و هوامون عوض بشه 

اولش که دیر اقدام به گرفتم بلیط کردم 

و بلیط قطار نبود...دیگه داشتم منصرف

 میشدم که با پسر عمو اینا راهی شدیم 

یکی دو روز اول همه چی خوب بود 

و به گردش و تفریح گذشت 

تا اینکههههههههههههه..............

  تا اینکه 

دو روز قبل اینکه برگردیم خونه 

رفته بودیم جنگل و نمیدونم چه حشره ی 

محترم بیشعوری سوگلی نیش میزنه 

وقتی اومدیم خونه خواهری همه چی اوکی بود 

تا اینکه فردا صبحش دیدیم پاش باد کرده 

گفت پاشو بریم دکتر 

روز جمعه هم بود 

رفتیم دکتر و امپول حساسیت داد و قرص .

امپول و زد و اومدیم خونه ....

یه ساعت بعدش قرص خورد ...

هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه 

نیم ساعت نشده بود که یهو دیدم 

سوگلی با ترس اومده میگه بچه ها همه صورتم قرمزه 

پیشونی و بینی و لپ و ...

هولم کرده بود ...

هیچی دیگه من و سولگی راه افتادیم سمت درمانگاه

حدودای ساعت ۸ و خورده ای بود ...

رفتیم پیش دکتره ...دکتره هم که معلوم هنوز مدرکش

خشک نشده ...تا سوگلی دید هول کرد 

گفت اصلا نباید اینجوری میشد و این حرفا 

برگشت گفت زود برید بیمارستان 

هی میگفت پشت گوش نندازید برید بیمارستان 

هیچی دیگه ...ته دلم اشوب شد 

اونجا بیمارستانم نمیدونستم کجاست 

یه ازانس گرفتیم رفتیم بیمارستان 

اونجا هم گفت پزشک عمومی نداره 

یعنی تو تعطیلات مریض بشی دور از جون باید بمیری

یه بیمارستان بخش اورژانسش پزشک نداشت 

پرستاره گفت داروها درسته ولی چرا اینجوری شدی 

برید یه بیمارستان دیگه ...هیچی ته دلم بیشتر خالی شد 

نمی دونستم چیکار بکنم ...شوهر خواهری هم شیفت بود 

و دایی هم که خودش حال نداشت ...

از اون ورم خواهری  و مامان هی میگفتن کجایید چی شده ؟

هول کرده بودم و استرس داشتم 

یاد پسر عمو افتادم 

پیام دادم بیمارستانیم بیا 

هیچی دیگه سرتونو درد نیارم 

رفتیم اون بیمارستانه که پزشک داشت 

انقدرم شلوع بود که نگووووو 

نوبت گرفتیم 

حالا پسر عمو اومده کلی مسخره بازی 

داشت پا خواهری نگاه میکرد

یه پیرمرده رد شد گفت 

اب جوش ریخته ...خواهری گفت نه پشه زده 

چشماش گرد شد گفت پشه ....خخخخخ

تا حدودای ۱۲ اونجا بودیم تا نوبتمون بشه 

تا نوبتمون بشه قرمزی صورت سوگلی خوب شد 

رفتیم پیش دکتر 

فکر کن ما ۴۴ بودیم ...یهو منشی اومد گفت شام 

دکترم گفت ۴۵ ببینم بعد 

اخ ما سه تا همو نگاه کردیم خندیدیم که شانس اوردیم 

به وقت شام نخوردیم ...دکترم متوجه نگاهامون شد خندش گرفت ...خخخ

دکتر بعد این همه استرس فرمودن به قرص حساسیت نشون دادی ...نخور ...خودش خوب میشه ...بله به همین راحتی ...خخخ

یادم افتاد چند سال پیش هم من خونه نبودم 

پهلوش درد میگیره ...خواهرم زنگ زد با گریه که بیا باید اپاندیسشو عمل کنیم ...من و عمو با بدبختی خودمونو رسوندیم و بردیمش بیمارستان ...دکتره گفت نه چیزی نیست ...

کلا این بشر استرس درست کنه ...خخخخ

بازم شکر که چیزی نبود 

ولی نگم چی کشیدم تا رسیدیم پیشش و یه عهدی بستم باخدا 

نمیدونم حکمت این اتفاق مشابه برای یاد اوریش بود یا نه...

اما ...

بگذریم 

اینم از تعطیلات خود را چگونه گذراندید ما ....خخخ

خدا به پسر عمو بهترینا رو بده ...امین 

وقتی هست خیالم راحته 

میدونم یکی هست .



نظرات 12 + ارسال نظر
Baran دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 23:46

آقا امیر؟ما هیچ اختلافی با شما و
گویش و
خطه ی شما نداریم.اصن گویش و
خطه ی ما و
شما نداره که.

شما لطفا به گیرنده ها تون دس نزنید؛امیرخان
من گاهی میزنم جاده خاکی و
کوردی صحبت میکنم.
البته خودمم متوجه نمی شدم.تازه دارم یاد می گیرم

خدایا مرسی که مراقب امیر بودی .خدایا لطفا رعد برق نزنه ودرختای گردوی امیر سلامت بمونه

خدایا مرسی که کاکتوس صبور و
دوست داشتنی رو آفریدیکاکتوس جان؟مرسی که منو تحمل میکنین

فقط پاراگراف دوم:
کوردی باحاله
منم دوست دارم یاد بگیرم
صبور ....شاید

عجب ..... خوشحالم که میاین

Amir دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 09:53 http://mehrekhaterat.blogsky.com

این باران بانو ، درسته که گویش ما و خطه ایشون یکی هست اما اختلافاتی داریم و گاهی یه چیز ایشون میگه من نمی فهمم و نیاز به توضیحات اضافه هست

میگم تا حالا موزه روستایی گیلان رفتی؟؟

نه هنوز نرفتم
رشت رفتم یه نصف روز
خیلی باحاله ولی بارون بود
فقط یه رستوران محلی رفتیم و برگشتیم
غذاش عالی بود ...خیلی دوست دارم برم چند روز بمونم .خیلی تمیز و باحاله

Amir دوشنبه 27 خرداد 1398 ساعت 09:51 http://mehrekhaterat.blogsky.com

سلام
باران بانو درست میگن و اون درخت گردو رو هنوز یادشونه ، من خودمم یادم نیست کدوم پست رو میگه

سلام
منم ندیدمش

Baran شنبه 25 خرداد 1398 ساعت 12:40 http://haftaflakblue.blogsky.com/

بله.خیلی شیرینِ.خیلی

جاااااانت سلامت و
دلت شاااااااد؛جاااااانِ دلم❤(الان آقای امیر میاد ادای منو درمیاره)
منظور جنس کمربند بود.چرم و
خوش رنگ و
زیبا
ئه رای=براى
ئیمه=ما
فره=خیلى
ئازیزید=عزیزید
نااااااااازَنین م


بازم خط سوم چه میکنه
بله بله چرم خوش رنگ
مرسییی

Baran پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 ساعت 23:03

خدای من❤
شما از کجا میدونستین؟من این شعرو خیلی دوست می دارم❤شمارا برای دوست داشتن دوست تر می دارم؛کاکتوس جانِ دل م❤❤❤❤

درود و سپاس بیکران ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

خدایا شکرت❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
القصه؛
گویا امیر خان میرن ولایت .گردو بچین.حالا اون بالا؟چه اتفاقی افتاد؟که افتادن پایین و
پای درخت سنگ بلوک بود...والحمدالله رب العالمین خدا دوباره امیرُ بهمون داد .کاکتوس جان

والا تو وب شون یه پست گذاشته بودن. وهمین شد که درخاطرم ماند.
حالا ایشلا خودشون ببینن.دقیق تر جریان رو تعریف کنن.
الان که خط سومُ یه بار دیگه خوندم.
دلم خواست منم تکرار کنم؛وااای خط سوم

جااااان و
دل تان بی بلاااااااا❤❤❤❤❤❤❤
آخ جون کمر بند و
اینا
مرسی از همه لطف و
مرحمت تون.ئه رای ئیمه فره ئازیزید .نااااااااااااااازَنین.
این نازنین رو با لحن شهرام ناظری،توی واران واران بخونین.

اخه خودمم خیلی دوسش دارم
خیلی کامل و شیرینه

عه ، من این پستو ندیدم
بازم وای خط سوم
سلامت باشید
یه روری اخ جون کمربندو از نزدیک میبینی جانم ببینم باز اخ جونه!!!!
خط یکی به اخر چی چی بود

Baran پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 ساعت 11:17 http://haftaflakblue.blogsky.com/

خیلی شرمنده مون کردین کاکتوس جان❤❤❤❤❤❤❤❤❤شما هم همچنین.یه انسان خیلی عزیزو
دوست داشتنی ای هستین❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤برای همه ی خط ها هم ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

خدایا شکرت❤❤❤❤


خدایا خیلی مرسی کاکتوس آفریدی
خدایا مرسی امیر رو آفریدی ❤
که ادای منو دربیاره
خدایا مرسی که امیر از درخت گردو افتادو نزاشتی کله اش به سنگ بلوک بخوره.❤

خدایا مراقب همه باشه

کاکتوس جان؟❤
ببخشید که خیلی حرف زدیم.مرسی که منو تحمل میکنید
کاکتوس جان؟مرسی که تو قلبم هستین❤

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم
تو را به خاطردود لاله های وحشی
به خاطر گونۀ زرین آفتاب گردان
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم
تو را برای لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم
تورا به اندازۀ همۀ کسانی که نخواهم دید دوست می دارم
اندازه قطرات باران، اندازۀ ستاره های آسمان دوست می دارم
تو را به اندازه خودت، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم.

شکر
وای خط سوم
کی و کجا سرش نزدیک بوده بخوره به بلوک
امیییییییین
جان دلم ؟
من دوست می دارم این مدل حرف زدنو ...راحت باش . ادامه شو دیگه تکرار نکنیا وگرنه کمربند و اینا .....
هوووووم؟
یا خدا 

Amir چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 18:11 http://mehrekhaterat.blogsky.com

خدایا مرسی که کاکتوسو آفریدی

من و این همه خوشحالی محاله
یهو از دست شماها میوفتم سکته میکنما

Baran چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت 16:33 http://haftaflakblue.blogsky.com/

فدای معرفت تون بلا می سر
اون جمله ی آخر و
که نوشتم،از صمیم قلبم نوشته بودم و
خودمم اشک آلود شده بودم
با احترام ،دوستتون دارم و
برام خیلی عزیزین❤


با ادمای کمی برخورد کردم که
همون جوری باشن که ارزوشو داشتم
مرسی
برای خط اخرم
شما بیشتر
برای یکی مونده به اخرم

Baran سه‌شنبه 21 خرداد 1398 ساعت 23:29 http://haftaflakblue.blogsky.com/

جووووونت سلامت عزیز دلم❤
ممنون برای بودن تون❤
خدایا مرسی کاکتوس جان رو آفریدی

ممنونم باران خانم
واقعا مثل بارونی و بذر امید می باره
خداوند بهت سلامتی بده
تا حالا کسی جمله اخر بهم نگفته بود
مرسیییییی

Baran سه‌شنبه 21 خرداد 1398 ساعت 19:52 http://haftaflakblue.blogsky.com/

جااااان تان سلامت و
دل تان خوش❤

الحمداله بخیر گذشت.❤
با اجازه کاکتوس جان

واما آقای امیر عزیز گوش بگیر ننه
دراکولا ورم نمی کنه.زخم میکنه.مثِ؟تبخالِ.اون پماد هم کالاندولا نام داره.یادتون باشه.به سلامتی بابا امیرِ عزیز شدین،این پماد برای عرق سوز طفل تون بگیرین.بعد یاد ما افتادین،یه فاتحه واسمون بخونین.که هی ننه باران خدا رحمتت کنه
دیگه اینکه،
ما اینجا از آب رز برای درمان دارگولا استفاده میکنیم.یه پستی راجبش دارم.میزارم که تماشا کنید.امیدوارم هیچ وقت این حشره روی دست و...راه نره.اگر هم راه رفتم سریع برین دوش بگیرین.یا با گلاب شستشو بدین.
کاکتوس جان؟عنکبوت و
پشه مالاریا اینجور ورم میکنه.معمولا روی پوست های سفید میشینن و

ممنون خانوم جان
خداروشکر
اجازه ما هم دست شماست ابجی
اقا امیر بگوش ...با دقت ...
مثل اینکه واقکی دراکولاستا
ایشالا همیشه سلامت باشید
مرسی از پست جدید
پشه بزرگ اونجا بود
احتمالا همون بوده
خدا ازش نگذره
سکته ناقص وارد کرد به ما
بازم مرسی

Amir سه‌شنبه 21 خرداد 1398 ساعت 09:06 http://mehrekhaterat.blogsky.com

کاکتوس جان سلام
شما دراکولا رو میشناسی؟ یه حشره کوچیک که به رنگ نارنجیه و معمولا اینجور عوارش ناشی از گزیدن دارکولاست.

حالا من نمیدونم شما شمال بودی یا تهران.

من دانشجوی شهرستان - گیلان - که بودم اونجا برای درمان این حساسیت یه پماد داشت ایشالله که بلا دور باشه

الان باران عزیز میان و با در نظر گرفتن تمام احتمالات تمام گزینه های درمانی رو میگن

سلام سلام
نه نمیشناسم ...
شمال بودم
مرسی از راهنمایی
باران خانوم میگه شاید عنکبوت بوده
دیگه معلوم نشد چی بود
فقط بچه ما رو زد و رفت

Baran دوشنبه 20 خرداد 1398 ساعت 22:13 http://haftaflakblue.blogsky.com/

جووووون تون سلامت و
دل تون خووووش❤

الحمدالله بخیر گذشت.
پیشونی و
لب و
لپ ها،سیتیزین بخوریم اینجوری میشیم
کلهم میگیم فاویسمی هستیم.دکتر هم رعایت میکنه.بعد یهو میبینی ای وای،به این دارو هم حساسیتی شدیم
بعد کشف کردم
به بعضی از آدما هم همین جورم
بعضی ها؟مثلا می رن خونه ی یکی و
حرف اونجا رو
اینجا میزنن و
تنش ایجاد میکنن.یا قبلا کردن.

بنظرم نیش عنکبوت بوده.

خدا به پسر عمو
امثال ایشان بهترین هارو عنایت کنه.آمین


ما هم عید خونه بودیم و
جایی نرفتیم.
دلم دوسه روز جای دنج و
بی سرو صدا میخاد.
عطر بوی جنگل و
دوست دارم❤ای کاش میشد تو غار زندگی کردو
ترانه ی یزدانی رو گوش کرد همونی که میگه،بریم تو غار بخوابیم

ممنون باران خانوم جان
گدشت ولی کشت مارو تا گذشت
اوه اوه ...اون ادما رو حق داری
والا معلوم نشد چی بود
ان شا الله ...تکیه گاه این موجود
منم چند روز خلوتی دلم می خواد
جنگل و کوه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد