خوب دلم می خواد دوباره شرو ع کنم به نوشتن
این مدت خیلی اتفاقا برام افتاد....
عجیب و غریب... به بعضیاش که فکر می کنم ، از خجالت آب میشم
و به بعضیاش که فکر می کنم ،خدارو شکر می کنم
زندگی دیگه ....اتفاقات ،آدمایی که میان تو زندگیمون ...
آدمایی که از زندگیمون می رن و باز گاهی دلتنگشون می شیم،
اشک می ریزیم ولی باز نمی تونیم سراغی ازشون بگیریم
که مبادا ترک برداره دیواره زندگیشون و .....
عشق ، نفرت.... شادی و افسردگی
بودن و نبودن وکشف چیزای تازه
خجالت از دوستایی که مدت ها سراغشونو نگرفتی
و روسیاهی از کاکتوسی که به امان خدا رهاش کردی
آخ که چقدر دلم تنگه برای نوشتن ، برای کاکتوس و حس و حالش
برای دوستای بهتر از آب روانم ....
اونایی که هستن ...اونایی که رفتن
برای شب بیداری و حرف دل گفتن وحرف دل شنفتن
خلاصه که این کاکتوس، عاقل نمیشه که نمیشه
براو این دیوانگی راببخشایید.