کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس در سرزمین عجایب!!!



چهارشنبه صبح ساعت 6 قرار بود راه بیوفتیم که از قضا

ما جاموندیم ودوستان رفتن و ما تنها طی مسیر کردیم .

تو اتوبوس با پیرمرد و پیر زن های جالبی اشنا شدم که

چشماشون برای صحبت کردن پر پر می زد و احتیاج

 به یه گوش برای شنیدن حرفاشون داشتن ....

حدو.د 11 رسیدم  مقصد و بعد از کمی خرید و جمع و جور

کردن راه افتادیم به سمت کوه و دشت.تو ماشین محیط بان

کلی شیطونی کرد و کلی نا امیدمون کرد و از دستش

تقریبا مرده بودیم از خنده .خدا برای زن و بچه هاش که هنوز

 به دنیا نیومدن حفظش کنه...

حدود 12 پای کوه بودیم و شروع سفر

بدی مسیر این بود که با سربالایی شروع میشد و ما هم که

کلی کوله های سنگین همراه غذای دوسه روز و کیسه وخواب

و اینا...دیگه به نفس نفس افتاده بودیم ..هوا هم گرم ....


 

 

دوسه ساعتی که راه رفتیم رسیدیم به درخت سیبی که جای

دوستان خالی چه سیبای سبز ترش کوچولویی داشت .....




همون جا بساط چایی و ناهار و پهن کردیم و کمی رو علف

هادراز کشیدیم


و باز راه افتادیم تو راه به هرچشمه که می رسیدیم

محیط بان شیر ابی درست میکرد و ابی گوارا نوش جان میکردیم

دم دمای غروب بود که کلی کل و بز دیدیم و مدت ها نشستیم تا

ببینمشون و بشماریمشون ...اخرای مسیر خیلی خسته شده

بودیم که محیط بان با ترفند اینکه برسیم به چادر گله دارا (چوپانا )

شیر تازه و ماست تازه  بهتون میدم و این حرفا ما رو به سمت

چادرا میکشوند.

تو راه از محیط بان پرسیدم


چوپانای اینجا نی هم می زنن و محیط بان گفت:

چوپانای اینجا تو کار ویالونن.....

اقا ما فکر کردیم داره شوخی میکنه و متوجه منظورش نشدیم و

بعد از مدتی متوجه شدیم  ویالون چی هست و با روح و روان

چوپانان محترم چه می کند ...

و اینجا جایی که  سهراب میگه :دشت سجاده ی من است



حدود 8 و 9 بود که بالاخره به چادر رسیدیم




وقتی نزدیک چادر شدیم چشمتون روز بد نبینه یهو دورو برمون

پر شد از سگای گله که پارس میکردن دروغ چرا کمی ترسیدیم

و اروم اروم به چادر نزدیک شدیم.تا چوپان ما رو دید و سگاشو

اروم کرد ...تجربه جالبی بود

بعد سلام و احوال و اشنا بودن محیط بان با چوپانا قرار شد شب

همون جا تو چادرشون بمونیم .دیگه جاتون خالی یه چایی اتیشی

داغ داغ و اسمون پر ستاره که کمی با اسمون کویر فرق داشت و

گوشت بره (چوپانا بره که میکشن گوشتشو می پزن و کمی نمک

میزنن بهش و میریزن تو دبه و میزارن تو چشمه که خراب نشه )

چوپانی که پا به قلمرو چادرش گذاشته بودیم موجود عجیبی بود

با دوتا پراش اونجا بود.کلی برامون حرف زد و ما که از حرفاش سیر

نمی شدیم....

اینکه وقتی زنش بود همه چی داشت  بعد از رفتن زنش همه

چیشو از دست داده بود.

هر ده دقیقه یه بار از زنش برامون میگفت. جالب اینکه اینگلیسی بلد

بود و حرفاش خیلی عجیب بود .یه جمله ای به محیط بان گفت که هیچ

وقت یادم نمی ره بهش گفت:

بابات  بچه ی مردی بود .

ساعت حدودای 1و 2 بود که از خستگی به خواب پناه بردیم ...

رفتیم داخل چادر و کیسه خوابامونو باز کردیم و جابه جا شدیم و

فانوسوخاموش کردیم که بخوابیم .



اقا باز چشمتون روز بد نبینه

یهو یه صدا اومد من فکر کردم محیط بان برای ترسوندن ما داره

این صدا رو در میاره محیط بان فکر کرده بود من دارم اذیت می کنه

و دوستان فکر کرده بودن چوپانا دارن صدا در میارن .اقا یهو دیدیم یه

سایه سنگین روی چادر و داره میاد روی چادر و بعد چادر طرف من که

بسته بود باز شد و اقا ترسیده  بودیما .بعد همه پا شدن و دیگه چادر

داشت رو سرمون خراب می شد و مونده بودیم چیکار کنیم که یهو از

سوراخ چادر یه دست اومد داخل و این موقع بود که همه از چادر زدن

بیرون و محیط بانم ترسیده بود و چوب دستش گرفت و رفتیم بیرون دیدیم

بله بزهای گله هستن که دارن شیطونی میکنن ....

عجیب ترسیده بودیم ...اخه چوپانه گفته بود چند شب قبل بهشون

خرس زده و دوسه میلیون پنیرشونو نابود کرده و چادرشون هم پاره

و پوره شده بود .....

گذشت و دوباره اوضاع اروم شد و دوستان خواب...

تا صبح خوابم نبرد نصف شب چوپانا گله رو جمع کردن و بردن چرا و

دشت پر شده بود از صدای گله و چوپانا و موشی که داخل چادر

شیطونیش گرفته بود و مدام از این طرف به اون طرف می رفت .

صبح شد و دوستان بیدار شدن حدود 8 بود که گله برگشت و صبحانه

زدیم وچیز عجیبی که وجود  داره تو کوهای اونجا همراه اول انتن

داره ولی ایرانسل نه.ریس اداره زنگ زد که محیط بان باید برگرده و

کار دارم و کلی برنامه هامونو بهم یخت و بعدکلی مذاکره بازم

نتیجه حاصل نشد....

قرار بود دو شب بمونیم اتما مجبور شدیم برگردیم ...

رفتیم دوشیدن شیرگوسفندا رو دیدیم



و کل چادرو یه صفایی دادیم که خیلی تمیزو معرکه و

بزرگ شد و چوپانا هم کلی خوشحا ل

البته بیشترشو محیط بان تمیز کرد

جاتون خالی ناهار برنج اتیشیو تن ماهی زدیم  و یکم استراحت و جمع

و جور برای برگشتن ....تا جمع کنیم و برگردیم حدوه 5 بود ..

مراسم خدافظی و این حرفا و حرکت به سمت پایین .



با اینکه سرعت برگشت بیشتر بود اما خوردیم به تاریکی

از تاریکی خاطره خوبی ندارم اما خوب این دفعه خیلی خوب بود

شانس ماا اصلا مهتابم تو اسمون نبود و همه جا تاریک تاریک و

ما فقط یه چراغ قوه داشتیم و کوه و دره و رودخونه وجنگل بین راه

و گراز و سگ گله ای که از بالا همراهمون اومده بود و تو تاریکی

گاهی از کنارمون میگذشت و با صداش بدجور ما رو میترسون و

صخره هایی که تو تاریکی اگه سقوط میکردی اثری ازت پیدا نمی شد

صدای سگ های گله و استراحت های کوتاه اما همراه نوازش

ستاره ها تو دل صخره...خوردن خوراکی تو مالروها و خنده  و با عبور

هر شهاب سنگ یاد دوستان بودن.حدودای 11 بود که رسیدیم پایین

و اومدن دنبالمون و رسیذیم اداره و شب اونجا موندیم

و صبح با بدبختی از خواب پا شدیم همه بدنامون گرفته بود و

حشره ها جونمونو خورده بودن .بعدشم که اطلاعاتمونو

جمع و جور کردیم و راه افتادیم سمت خونه...

و این سفرم با تمام خاطرات شیرین و ترسناکش تموم شد .

به امید سفرهای بعدی ....

 

پانوشت:


تبخال یادگار اولین سفر و همراه همیشگی سفرای بعدی

 


نظرات 11 + ارسال نظر
خاموش شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 23:10

منم چند روز پیش ها رفته بودم یه جایی.... یه مغازه داشت اسمش کاکتوس بود.... فقط هم کاکتوس داشت.. یه عالمه کاکتوس های خوشگل... منم یادت بووودم...

مرسی که به یادم بودی
خوش به حالت

پژمان شنبه 31 مرداد 1394 ساعت 10:37 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام
گلگشت نامه بسیار زیبایی بود. خیلی لذت بردم

سلام
خدارو شکر
کاش میشد بروم
ساز دلی را امروز
پیش یک سازگر چیره سفارش بدهم
و بگویم استاد
تاری از بهر دلم میخواهم
هر صدایی بدهد،
هر چه باشد،
تنها،
کوک دائم باشد...

خاموش جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 23:03

سلام عزیزم. بد نیستم. خداروشکر. شما خوبی؟؟

سلام عزیزم
خوب باش
ما هم خوبیم
شرمنده دیشب فکر میکردم هستم ولی نبودم
شما چرا کم پیدایی؟
راستی دیروز داشتم یه فیلم میدیدم فکر کنم واس چین بود
از این غذاهای خوشمزشون
سوسگو ......این حرفا
کلا یادت بودم

نم
آغشته به برگ هاست
برگشته ام از جنگل
و تازه فهمیده ام
دوستی ام با شاخه ها به هزارسال پیش برمی گردد
ما
همدیگر را نشناخته خواهیم مرد
در سرزمینی
که غم
خیابان ها را جارو می زند..
تنها چهره ی درخت ها برایم آشناست
در خانه ای با اتاق های کوچکِ درهم
که خاطره ها
چراغ آویزان از سقف را خاموش می کند
به انتظار باد می نشینم
که بی تابانه
برای بوسیدنم پرده ها را کنار می زند..
ما همدیگر را
در آغوش نکشیده خواهیم مرد
و بعد در انبوه خاطره هایی که نداشیم
به هم خیره می مانیم

فرناز خان احمدی

خاموش جمعه 30 مرداد 1394 ساعت 17:06

سلام دوست جوون. هستی؟؟

سلام
ببخشید نبودم
الان هستم
شما خوبی کم پیدا جان؟

بالابان پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 00:15 http://www.aparat.com/v/9IdxG

ییییه جینگولوس از خانواده جینگولیواسه
ویولون سل داره مینوازه

از همونایی که چوپانا مینوازن، مثلا خارج رفته بودین کوه


http://www.aparat.com/v/9IdxG

مرسی ولی واسه چوپانا قشنگ تر نواخته می شد

بالابان پنج‌شنبه 29 مرداد 1394 ساعت 00:12

هااااای
باز هم بالابان،بالابان اینجا،بالابان اونجا،بالابان همجا
چقدر خاطره نویسی جالبی بود،گوووووود گوووووود گوووووووود بید
تبخال؟ شووووووووووووووما؟؟؟!!! آیییییی براااااااااار
خخخخخخخخخ خخخخخخخخخ
باااااحااااااال باااااحال بید
آییییی کاکتوس سحری
سری بعدی مارا نیز با خود ببر از این کوچه هاااااااااااا
آهههههااااا هاااااا هااااا هههههااااآآآآآآآآآآآآآآاا
این کتری چرا خودشو سیاه کرده بید، مگه طالایی چی بید سیاه شده بید
سری بعد سیگارت،کپسولی،قوطی بنزین-الکل-گازویل-آمونیاک خدا بخیر کنه
من نمیام قوطی بنزین با ترکیب مخرب خودش تنهایی باهاتون میاد

خیلی با حال بود خیلیییییییییییییییی
مرسی
اره تبخال
باشه چشم سری بد شوما هم تشریف بیارید
البته اختیار دارید شوما باید ما رو ببرید
روزگار سیاهش کرده این کتری رو
قوطی سم واس چایی دیگه از سری بد داریم
باشه مرسی از همراهیتون
استراحت بهتون ساخته ها

خاموش چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 22:56

سلام کاکتوسی... خوبی

همیشه به گردش.... خوش به حالت کاش من جای تو بودم..

سلام عزیزم
خوبم ...مرسی
نبودی شوما
مرسی
راستش با حرفت غصه ام گرفت
به این دوسه روز نگاه نکن
تو عمق زندگی کاکتوس جایی برای خوش به حالت وجود نداره
دعا میکنم جای خودت باشی و خدا روزای قشنگی
پر از شادی و نشاط برات رقم بزنه

نازنین چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 12:49

واییییییی چه اردویی
خوش به حالتون
واقعا اگه خرس بود چیکار میکردین
خوشحالم که خوش گذشته بهت بوووپس

مرسی
نمیدونم والا
چی بگم ...تو موقعیتش معلوم میشه چیکار میکردیم
فقط امیدوارم کار خرابی نمیکردیم خخخخ
مرسی
برو خجالت بکش

Amir سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 19:26

همیشه به سفر کاکتوس جان

اون شب بارش شهابی ، رفته بودین کوه؟
من عاشق کوهستان و محیطشم و شب و ستارههای قشنگش ": )

مرسی ......
راستش ما 4و5 شنبه تو کوه بودیم
خیلی شهاب بارون بود
خودمم تعجب کردم

ستاره هاش معرکن انگار یه صفحه ستاره ریز افتاده رو یه صفحه ستاره ی درشت

Amir سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 19:23

پس کوه پیمایی داشتی!
خوش به حالت ، من پایه ندارم که باهاش برم اینور اونور

اگه خدا قبول کنه خخخخ
که پایه ندارید !!!!
دفعه بعد ان شاءالله شوما رو هم خبر میکنیم
دوست داشتید قدم رنجه کنید و تشریف بیارید
مجلس بی ریاست
یه چایی اتیشی پیدا میشه تقدیم کنیم

ماهی سیاه کوچولو سه‌شنبه 27 مرداد 1394 ساعت 15:54 http://1nicegirl8.blogsky.com/

چقدر شجاع

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد