کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

کاکتوس

ازحدچو بشددردم درعشق سفر کردم / یا رب چه سعادت‌ها که زین سفرم آمد(مولانا)

باران


 هر نم نم بارانی 

سر آغاز اتفاقی از دریاست!

#سید علی صالحی

 

 

امروز از صبح بارون می زد 

دلم پر می کشید برم بیرون

نزدیک ظهر بارون بند اومد 

اماوه شدم زدم بیرون 

خودمم نمیدونستم کجا 

به هوا عکس اومدم بیرون 

چندتا عکس گرفتم بد راه افتادم 

رفتم و رفتم 

رسیدم به ارامگاه

با اینکه روز قبلشم بودم ولی 

انگار منتظرم بود ...

رفتم و تا نزدیکش ر‌‌سیدم 

اشکام سراریز شد 

دیروز نتونستم برم پیشش 

اما امروز ...کوچولوی عزیزم 

مورچه جونم .. دل تنگش بودم 

من تو را بر شانه هایم می کشم 

یا تو می خوانی  به گیسویت  مرا


نظرات 5 + ارسال نظر
Amir شنبه 20 مهر 1398 ساعت 21:13 http://mehrekhaterat.blog.ir/

میگم یه پا طرفدار انجمن حقوق حیوانات هستیا - ماشالله هزار ماشالله


داستان مورچه کوچولو خیلی دردناکه شاید در موردش نوشتم
فقط اینکه بعضی اسم حیووونا که اینجا می نویسم نماد یه ادمه برای من

کیهان یکشنبه 14 مهر 1398 ساعت 07:42 http://mkihan.blogfa.com

درود
برایتان آرامش و سلامتی آرزو می کنم.آمین

درود
ممنون از شما
امین

Baran پنج‌شنبه 11 مهر 1398 ساعت 07:32 http://haftaflakblue.blogsky.com/

فداتون بشم

آره،رشتُ سیل میبرد
والحمدالله رب العالمین جواب آزمایشات خاله خوووب بودو
دکترش گفته نیازی به شیمی و...ندارهالهی شکر.خدایا شکرت

ممنون بابت امید بخشی و
دعا هاتونهمیشه سلامت و
خوش باشید در کنار عزیزان؛ بلامیسرررررر

بله،به قول ابی،همین خوبه،همین خوبه

خدا نکنه
خدارو شکر بابت جواب ازمایش
همچنین شما سلامت و شاد باشید

Baran یکشنبه 7 مهر 1398 ساعت 23:22 http://haftaflakblue.blogsky.com/

ایشلا همیشه چشم تون به گل و
آب وطراوت... بیفته

یهو دلتنگ شدم.یعنی مامان هنوز از ولایت برنگشته.جواب ازمایش خاله چهارشنبه مشخص میشه.خیلی وقته سرخاک خاله و
حمید نرفتم.خبری از علی ،داداش حمید ندارم. سر صبح اعلامیه و
عکس های آقای همسایه رو درو دیوار منزلش و
دیدن دختر ۱۵ ساله اش،
سرم رو رو به آسمون کردم و
دیدم یه کبوتری لای شیروانی گیر کرده بودو
دوتا کبوتر چرخ می زدن و
یه ضربه بهش می زدن و
بعد پنج ضربه نجاتش دادن و:گریه..:

ممنون که این آرامگاه رو برام به تصویر کشیدینحس خوبی داشتم

خیلی عزیزیدکاکتوس جان❤م

ممنون
الهی
بازم خوبه کبوتره نجات پیدا کرد
وگرنه رشت سیل می برد ...والا
همین که حس خوبی داشت خوبه
به قول ابی همین خوبه ...همین خوبه
شما بیشتر ابجی

Baran یکشنبه 7 مهر 1398 ساعت 22:37 http://haftaflakblue.blogsky.com/

الهیچه نازوکوچولو موچولوعه؛گلِ

هر نم نم بارانی.....

اینجا هم از صبح بارون زدو
منم دلم خواست برم بیرن،
منتهی از ترس بازگشت سرماخوردگی....


فدای اشکاتون بشم
امروز اونقدر گریه کردم،سرم داره منفجرمیشه...

کوچولوی عزیز
مورچه جونم
من که ندیدمت
ولی همین که کاکتوس جان گفتن،دلتنگ تون بودن،
دل منم هزار سال تنگ بودو
شدو...

خدایا پناه بر خودت
خودت مراقب کاکتوس جان❤م باش
خدا خودت به اذنت مراقب همه ی ما باش

اوهوووم
رویه سنگ قبر بود
یهو چشمم بهش افتاد
گریه چرا؟
چی شدی؟
ای جانم
واقعا پناه بر خدا
امروز هی با خودم میگفت
اگه نخواد برگی از درخت نمیوفته
بعد میگفتم پس چرا این جوری شد ،اونجوری شد
قاطی کرده بودم ...بعدم رفتم ارامگاه با عطر نارنج
میدونی توش و بین قبرا پر درخت نارنجه
خیلی قشنگه و پر از ارامش
امیییییین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد