گاهی وقتا
تنها باید بشینی یه گوشه و آه بکشی
آهی به بلندای سال هایی که گذشته
پانوشت1:
گاهی یه خاطره رو انقدر تو دستات
فشارش میدی که پودر میشه ......
پانوشت 2:
مرگ دل آرزویت اگر بود
مانده بودی اگر می شنیدی......
پانوشت3:
یه عنکبوت روی کیبورد رژه می ره .
حسه عجیبی داشت......انگار دلش گرفته بود
نه، دلش نگرفته بود،ازصبح سرش سنگین بود
آرام بود ......آرام آرام اما اشکانش سرازیر بود
وقتی دید از آدم ها خبری نیست ...............
دعایش را برداش و رفت جای همیشگی .....
هم ماه بود و هم چشمک ستارگان ...........
هم باد بود و هم صدای برخورد برگان درختان
و هم، صدای در هم و برهمی که از تلویزیون
به گوش می رسید وهم لباس های روی بند
که دستاویز باد شده بودن و یا کریمی که لانه
ساخته بود از مهر لا به لای درختان ............
هوای دلش عجیب بود .............................
ادامه مطلب ...